برای آن تک نفر
از آخرین بار که این وبلاگ را آپدیت کرده ام تا امروز چقدر چیز در زندگی ام اتفاق افتاده؟ نمی دانم.ازدواج کرده ام.چاق تر از هر زمان دیگری به حیات ننگین خود ادامه می دهم. برای چند جا می نویسم. در دانشگاه ثبت نام کرده ام تا روزنامه نگاری را به صورت علمی یاد بگیرم. شاید هم فقط دنبال مدرکش باشم. بخشی است از بحران میانسالی که سروقت تک تکتان می آید. وقتی می بینید که آنقدر که می خواستید موفق نیستید. وقتی درک کنید که همه چیزهایی که دارید در مقایسه با چیزهایی که دیگران -زرنگترها - دارند پشیزی ارزش ندارد.خاطرات استقلال جوان هنوز آزارم می دهند. همچنان برای آدم هایی که با آنها کار می کنم این حقیقت را بازگو می کنم که روزگاری برای خودم سلبریتی رسانه ای به حساب می آمدم که انجمن هواداری داشتم و هزاران نفر در ماه برایم نامه می فرستادند. باور می کنند؟ بعید می دانم. یک نگاهی به من سی و پنج ساله چاق و نامرتب بدون کراوات می اندازند و راهشان را می کشند و می روند.
کروات هم از زندگی رسانه ای ام حذف شد. در زندگی یک مرد مسوولیت های دیگری هم هست که باید به آن توجه کند و کراوات زدن هم مثل هر چیز شخصی دیگری از اولیت خارج می شود. در مملکتی زندگی می کنیم که تفاوت ها حسادت ها را برمی انگیزند و حسادت ها نان روزانه ات را تهدید می کنند. تا وقتی مجردی ، می توانی روی نانت حساب نکنی. وقتی ازدواج می کنی دیگر نمی شود به این راه ادامه داد.
این سطرها را برای یک نفر می نویسم.برای یک نفری که گاهی اوقات سر می زند تا این وبلاگ را بخواند. که ببیند اینجا چیزی می نویسم یا نه. می آیم.سر می زنم. هر چند وقت یکبار یادداشتی می گذارم. دلم برای نوشتن به آن سبک ها تنگ شده.
دلم برای نوشتن به سبکی که خودم خوشم بیاید تنگ شده. این روزها مطالبی می نویسم که انگار برای خودم نیست. برای سردبیرها و برای ویراستارها و برای آنهایی می نویسم که دوست دارند در نشریه شان مطلب خوبی داشته باشند اما احتمالا خیلی از آن سر در نمی آورند. ایرادی ندارد. می شود گاهی وقت ها اینجا هم چیز خوبی نوشت. می شود.
با این همه این سطرها برای ان تک نفری است که دیروز از این وبلاگ بازدید کرده بود. اگر او نبود این سطرها نوشته نمی شدند. سپاس وفادار گمنام. سپاس.کاش روزی یکی را ببینی که بعد از سال ها به تو وفادار مانده.تنها آنوقت است که می فهمی چقدر به روز خسته کننده و تکراری و غیر دوست داشتنی ام رنگی از هیجان بخشیدی.