هواداران استقلال

وبلاگ هواداران باشگاه فرهنگی ورزشی استقلال ایران

چشم ها

    نظر

اول صبحی که داشتم از در می رفتم بیرون ، خدا بچه گربه  کوچولوی خوشگل مامانی را گذاشت سر راهم که به چشم هایش نگاهی بیندازم. می دانید. گربه خیلی زیبایی بود تا وقتی به صورتش نگاه نمی کردید. جفت چشم هایش کثیف و آلوده بودند و گربه بیچاره کسی را نداشت که به او برسد. فقط در خیابان می دوید و میو میو می کرد که یکی کمکش کند. بردمش دم خانه ، یک روزنامه در راهروی کفش کنی انداختم و با دستمال کاغذی آغشته به چای سرد ، چشم هایش را تا جایی که شد پاک کردم. نکته ای که باید بدانید این است که توله های سگ یا گربه وقتی مادر بالای سرشان نباشد از چشم آلوده می شوند.این خیلی مهم است که شانس بیاورند و سر راه به پست یکی بخورند که برایشان وقت بگذارد و با محلول های پزشکی یا با دستمال چایی دار! چشم هایشان را پاک کند.         می توانید یک عمر مانع از کور شدنشان بشوید.

به هر حال این یک پیام آموزشی است.اگر یک بچه گربه را دیدید و خواستید هوایش را داشته باشید راه اولش این است که به دامپزشک مراجعه کنید. راه دومش این است که گربه را آرام بغل کنید و به جای تمیزی ببرید و بعد به آرامی چشم هایش را دستمال بکشید. چای یک خاصیت طبیعی پاک کنندگی برای چشم دارد و شنیده ام  که در طب باستانی هم از چای برای تمیز کردن چشم های انسان استفاده می شده. برای گربه و سگش را خودم امتحان کردم و در هر دو مورد جواب داده. به هر حال. دستمال را آرام بکشید. این چای آلودگی ها را می سوزاند و طبیعتا چشم هم می سوزد. اجازه ندهید گربه فرار کند.آرامش نگش دارید و آرام هم دستمال بکشید. دو یه سه دقیقه بیشتر طول نمی کشد.  بعد حتما به گربه غذایی بدهید. شیر و ماست برای بچه گربه ها بهترند. آنها شاید بتوانند گوشت و برنج هم بخورند اما باید به لقمه های بسیار کوچک تقسیمش کنید که بتواند بجود و ببلعد.

حرف آخر. آنهایی که گربه ها یا سگ ها را دوست دارند انسانند. خدا در دلشان این محبت را گذاشته تا روزی به وسیله آنها کاری انجام دهد.امروز به وسیله من چشم گربه ای پاک شد. نمی دانم به موقع بود یا نه.امیدوارم خیلی دیر به گربه نرسیده باشم چون چشم هایش خیلی وضع بدی داشتند. مهربان بودن با جاندار ، بخشی از زندگی ماست. از خشم خدا بترسیم و با هر جانداری مهربان باشیم تا خدا برما خشم نگیرد.


برای آن تک نفر

نشسته ام در دفتر کارم در فرهیختگان. دور تا دورم میز همکارهایی هست که هرکدام مشغولند به نوشتن مطلبی و من تنها و آزاد نشسته ام به آپدیت کردن این وبلاگ قدیمی. صفحات ورزش پر شده اند و منتظرم تا صفحه آراها بیایند و نوبت ما شود و عین سلمانی ها برویم  صفحات را ببندیم و دیگر هیچ.

 از آخرین بار که این وبلاگ را آپدیت کرده ام تا امروز چقدر چیز در زندگی ام اتفاق افتاده؟ نمی دانم.ازدواج کرده ام.چاق تر از هر زمان دیگری به حیات ننگین خود ادامه می دهم. برای چند جا می نویسم. در دانشگاه ثبت نام کرده ام تا روزنامه نگاری را به صورت علمی یاد بگیرم. شاید هم فقط دنبال مدرکش باشم. بخشی است از بحران میانسالی که سروقت تک تکتان می آید. وقتی می بینید که آنقدر که می خواستید موفق نیستید. وقتی درک کنید که همه چیزهایی که دارید در مقایسه با چیزهایی که دیگران -زرنگترها - دارند پشیزی ارزش ندارد.خاطرات استقلال جوان هنوز آزارم می دهند. همچنان برای آدم هایی که با آنها کار می کنم این حقیقت را بازگو می کنم که روزگاری برای خودم سلبریتی رسانه ای به حساب می آمدم که انجمن هواداری داشتم و هزاران نفر در ماه برایم نامه می فرستادند. باور می کنند؟ بعید می دانم. یک نگاهی به من سی و پنج ساله چاق و نامرتب بدون کراوات می اندازند و راهشان را می کشند و می روند.

کروات هم از زندگی رسانه ای ام حذف شد. در زندگی یک مرد مسوولیت های دیگری هم هست که باید به آن توجه کند و کراوات زدن هم مثل هر چیز شخصی دیگری از اولیت خارج می شود. در مملکتی زندگی می کنیم که تفاوت ها حسادت ها را برمی انگیزند و حسادت ها نان روزانه ات را تهدید می کنند. تا وقتی مجردی ، می توانی روی نانت حساب نکنی. وقتی ازدواج می کنی دیگر نمی شود به این راه ادامه داد.

این سطرها را برای یک نفر می نویسم.برای یک نفری که گاهی اوقات سر می زند تا این وبلاگ را بخواند. که ببیند اینجا چیزی می نویسم یا نه. می آیم.سر می زنم. هر چند وقت یکبار یادداشتی می گذارم. دلم برای نوشتن به آن سبک ها تنگ شده. 

دلم برای نوشتن به سبکی که خودم خوشم بیاید تنگ شده. این روزها مطالبی می نویسم که انگار برای خودم نیست. برای سردبیرها و برای ویراستارها و برای آنهایی می نویسم که دوست دارند در نشریه شان مطلب خوبی داشته باشند اما احتمالا خیلی از آن سر در نمی آورند. ایرادی ندارد. می شود گاهی وقت ها اینجا هم چیز خوبی نوشت. می شود.

با این همه این سطرها برای ان تک نفری است که دیروز از این وبلاگ بازدید کرده بود. اگر او نبود این سطرها نوشته نمی شدند. سپاس وفادار گمنام. سپاس.کاش روزی یکی را ببینی که بعد از سال ها به تو وفادار مانده.تنها آنوقت است که می فهمی چقدر به روز خسته کننده و تکراری و غیر دوست داشتنی ام رنگی از هیجان بخشیدی.


برای آن تک نفر

نشسته ام در دفتر کارم در فرهیختگان. دور تا دورم میز همکارهایی هست که هرکدام مشغولند به نوشتن مطلبی و من تنها و آزاد نشسته ام به آپدیت کردن این وبلاگ قدیمی. صفحات ورزش پر شده اند و منتظرم تا صفحه آراها بیایند و نوبت ما شود و عین سلمانی ها برویم  صفحات را ببندیم و دیگر هیچ.

 از آخرین بار که این وبلاگ را آپدیت کرده ام تا امروز چقدر چیز در زندگی ام اتفاق افتاده؟ نمی دانم.ازدواج کرده ام.چاق تر از هر زمان دیگری به حیات ننگین خود ادامه می دهم. برای چند جا می نویسم. در دانشگاه ثبت نام کرده ام تا روزنامه نگاری را به صورت علمی یاد بگیرم. شاید هم فقط دنبال مدرکش باشم. بخشی است از بحران میانسالی که سروقت تک تکتان می آید. وقتی می بینید که آنقدر که می خواستید موفق نیستید. وقتی درک کنید که همه چیزهایی که دارید در مقایسه با چیزهایی که دیگران -زرنگترها - دارند پشیزی ارزش ندارد.خاطرات استقلال جوان هنوز آزارم می دهند. همچنان برای آدم هایی که با آنها کار می کنم این حقیقت را بازگو می کنم که روزگاری برای خودم سلبریتی رسانه ای به حساب می آمدم که انجمن هواداری داشتم و هزاران نفر در ماه برایم نامه می فرستادند. باور می کنند؟ بعید می دانم. یک نگاهی به من سی و پنج ساله چاق و نامرتب بدون کراوات می اندازند و راهشان را می کشند و می روند.

کروات هم از زندگی رسانه ای ام حذف شد. در زندگی یک مرد مسوولیت های دیگری هم هست که باید به آن توجه کند و کراوات زدن هم مثل هر چیز شخصی دیگری از اولیت خارج می شود. در مملکتی زندگی می کنیم که تفاوت ها حسادت ها را برمی انگیزند و حسادت ها نان روزانه ات را تهدید می کنند. تا وقتی مجردی ، می توانی روی نانت حساب نکنی. وقتی ازدواج می کنی دیگر نمی شود به این راه ادامه داد.

این سطرها را برای یک نفر می نویسم.برای یک نفری که گاهی اوقات سر می زند تا این وبلاگ را بخواند. که ببیند اینجا چیزی می نویسم یا نه. می آیم.سر می زنم. هر چند وقت یکبار یادداشتی می گذارم. دلم برای نوشتن به آن سبک ها تنگ شده. 

دلم برای نوشتن به سبکی که خودم خوشم بیاید تنگ شده. این روزها مطالبی می نویسم که انگار برای خودم نیست. برای سردبیرها و برای ویراستارها و برای آنهایی می نویسم که دوست دارند در نشریه شان مطلب خوبی داشته باشند اما احتمالا خیلی از آن سر در نمی آورند. ایرادی ندارد. می شود گاهی وقت ها اینجا هم چیز خوبی نوشت. می شود.

با این همه این سطرها برای ان تک نفری است که دیروز از این وبلاگ بازدید کرده بود. اگر او نبود این سطرها نوشته نمی شدند. سپاس وفادار گمنام. سپاس.کاش روزی یکی را ببینی که بعد از سال ها به تو وفادار مانده.تنها آنوقت است که می فهمی چقدر به روز خسته کننده و تکراری و غیر دوست داشتنی ام رنگی از هیجان بخشیدی.


جباری و منتظری

    نظر
سلام.

بعد از مدتها امروز یه سر به وبلاگم زدم.

دلیلش هم فقط و فقط بازگشت مجتبی جباری و منتظری به ترکیب

امسال استقلال هست.

امیدوارم امسال با این تیم استقلال قهرمان بشه و بتونه دل هوادارن

رو شاد کنه.


جباری و منتظری

    نظر
سلام.

بعد از مدتها امروز یه سر به وبلاگم زدم.

دلیلش هم فقط و فقط بازگشت مجتبی جباری و منتظری به ترکیب

امسال استقلال هست.

امیدوارم امسال با این تیم استقلال قهرمان بشه و بتونه دل هوادارن

رو شاد کنه.


 

                                          

      

 3                                               2

        

 

                                                سپاهان                            استقلال                   18:00             

جمعه7اردیبهشت1397


استقلال 3 - پیکان2؛ روی مود پیروزی! و گزارش تصویری


شفر: بازیکنانم بیش از صد در صد وجود خود تلاش کردند